امشب با اقایی رفتیم " فــجــر"

یه مجتمع تفریحی ک رستوران و شهربازی و کارتینگ و دریاچه و یه فضای سبز خیلی خیلی بزرگ داره

 

خیلی محیطشو دوست دارم

هم امنه و خیال اقایی از بابت امنیتش راحته

هم اینکه تیپ و قیافه های عجیب و غریب نمیبینیم

یه محیط خانوادگی و خوشگل

 

خلاصه بعد از شام گفتیم یکم تو فضای سبز قدم بزنیم

قدم زنون رفتیم سمتی ک تا حالا نرفته بودیم

ی جورایی ته پارک بود


بالاخره با ۲ ماه تاخیر برای اقایی تولد گرفتم

 

اقای مهربون من متولد مهرماهه

تولدش مصادف شده بود با ماه صفر

گفتیم بعد از محرم و صفر تولد بگیریم ک دقیقا ۳۰ صفر مادر اقایی زمین خورد و پاش شکست

دیگه انقدر سرمون شلوغ شد ک اصلا تولد رو فراموش کردیم

 

البته من حواسم بوداااا

ولی خب زشت بود توی اون اشفته بازار شکستگی پا و عمل و بیمارستان بخوام تولد بگیرم

 

بعدش ک یکم شرایط بهتر شد شیفت اقایی بهم خورد

مثلا شبی ک قرار بود فرداش بیاد زنگ میزد و میگفت کاری پیش اومده

فردا نمیام

میخواستم برای تولدش سورپرایزش کنم ولی میترسیدم اون منو غافلگیر کنه

 

حالا توی این دو ماه هم کلی غر زده بود که :

"کاش منم تولد داشتم"

"کاش منم امسال به دنیا میومدم"

"خوش ب حال اونایی ک تولد میگیرن براشون"

 

باراخر همین جمعه بود ک این حرفا رو زد

منم دلو زدم ب دریا و گفتم یکشنبه برات تولد میگیرم


امشب با آقایی برای اولین بار رفتیم " شــانــار "

خیلی خوب بود

از بین کلی خوردنی جورواجور ک با انار درست کرده بودن معجون رو انتخاب کردیم

یه لیوان اب انار و یه ظرف خیلی خوشگل ک پرشده بود از بستنی و فالوده انار ، لواشک ، الوچه ، دونه انار و هرچیز ترشی ک میشناختم

 

آخ ک فکر کردنشم بزاق دهنمو تحریک میکنه

 

تجربه خوبی بود

خیلی چسبید


اقایی از گوشت بوقلمون بدش میاد هیچ مدلی هم حاضر نبود تستش کنه هرچی بهش میگفتیم گوشت بوقلمون هم مفیده ، هم گرمه و هم صرفه اقتصادی داره قبول نمیکرد شب میلاد حضرت معصومه کیک درست کردم ببریم پایین دورهم بخوریم خواهرشوهر بزرگه و پسرش هم بودن عزیزم. ناهار پیتزا خورده بود.یه پیتزاشو دست نزده اورده بود برای ما گفته بود برای دایی اینا اوردم اقایی شامشو خوردو با طاها از پشت میز بلند شدن و رفتن سراغ وسایل روبیکای طاها به ابجی گفتم : گوشت مرغ رو چرخ کردی؟ چقدر
فاضلاب طبقه پایین گرفته بود مادر اقایی و مریم و متین اومدن بالا خونمون شام ماکارونی درست کردم اخ ماشاءالله ب جون بچه ها انقدر شیطونی کردن انقدر سر و صدا کردن. دیگه صدای همه دراومده بود چون یک هفته بیشتره ک مادرشونو ندیدن بیشتر بیقراری میکردن و اروم نمینشستن. این شیطونیا و اذیت کردن بچه ها رو ک میبینم بیشتر میترسم. میترسم نتونم از پسش بربیام. میترسم نکنه مادر خوبی نشم. خدایا خودت کمکمون کن.
خسته شدم. از کرونا خسته شدم. از قرنطینه خسته شدم. از ماسک و دستکش خسته شدم. از شستن و ضدعفونی کردن خسته شدم. از اینکه تو ۴ ماه فقط ۲،۳ بار مامانمو دیدم اونم بعد از ۸۰ روز خسته شدم. ولی میدونی بیشتر از همه از چی خسته شدم؟ از تنهایی. از اینکه احساس میکنم هیچکس ب نگرانیای من اهمیت نمیده. از اینکه استرس و ناراحتی من برای هیچکس باور کردنی نیست. خسته شدم.
امشب با اقایی رفتیم " فــجــر" یه مجتمع تفریحی ک رستوران و شهربازی و کارتینگ و دریاچه و یه فضای سبز خیلی خیلی بزرگ داره خیلی محیطشو دوست دارم هم امنه و خیال اقایی از بابت امنیتش راحته هم اینکه تیپ و قیافه های عجیب و غریب نمیبینیم یه محیط خانوادگی و خوشگل خلاصه بعد از شام گفتیم یکم تو فضای سبز قدم بزنیم قدم زنون رفتیم سمتی ک تا حالا نرفته بودیم ی جورایی ته پارک بود

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزش شهروندی و طرح شهردار مدرسه رعایت حریم فروش عمده کاشی و سرامیک مرجع به روز بانک اطلاعات مشاغل شهری و صنعتی ایران موزیک لر : دانلود اهنگ جدید الان بخر تحویل بگیر اخبار تکنولوژِی و بازی های کامپیوتری پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان فروش انواع فلزیاب طلایاب وگنج یاب 09100061388